Freak·۴ ساعت پیشسایهاونقدر ندیدیم، اونقدر ندیدیم که اشکهام بهت نشونم میدن. اونقدر چشمات رو روی وجودم بستی که حالا اگر هم بخوای چیزی نیست که منو بهت نشون بده.…
Behrouz Bonyadi·۴ ساعت پیشقماری تلخ به نام آرزوآدمی در زندگیاش یک «تو» دارد؛ نه عشق، نه معشوق، یک تویِ مبهم که میآید، میگذرد، و چیزهایی را در آدم بیدار میکند که سالها خاموش بوده اند…
سایه نگار·۵ ساعت پیشاتهام خاموشمن در این شهر زندگی میکنم. شرح حالم گفتنی نیست.روزها و شبها با خودم در نزاعم. هر کجا بازتاب خود را میبینم، از او میگریزم. گهگاهی به سو…
Raha Madadi·۷ ساعت پیشجهانم…مدتیست میان ما فاصله افتاده…نه از سر دلزدگی، نه از بیمهری؛فقط برای اینکه زندگیهامان خط و خش نبیند،فقط برای اینکه چیزی را که دوستش داریم…
Shahab Esteki·۷ ساعت پیشکیمیای هستیلازم نیست اینقدر از چشمای یار بگید،یه بار از چشم های مادرتون بگید،بگید چقدر مهم هستن،اینکه وقتی بهشون نگاه میکنید انرژی یخ زده وجودتون سیال…
سعید·۸ ساعت پیشکهکشانِ قشر خاکسترینوشتهای بیمعنا برای زخمهای بیمعنی گذشته و نفرتی رقتانگیز از کودکی رقتبار.
نیمنگاهِ فراموششده·۸ ساعت پیش„فصلِ جدید“"فکر کنم زندگیم شروع یک فصل جدید رو داره مینویسه..آغازش هم با این جملست «به گمانم که عاشقش شدم»"” به گمانم عاشقش شدم؛نمیدانم، شاید هم ن…
سکوت بی نهایت·۸ ساعت پیشفقدان امیدفکر می کنید آدم از چه می میرد ؟از گرسنگی؟ از سیگار؟ از غصه؟نه!آدم از بی امیدی می میرد ...از اینکه هر روز صبح چشم هایش را باز کندو نداند چرا…